هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

خورشید من

...

وقتی فکر می کنی شاید دفعه آخری باشه که می بینیش کلی دلتنگش میشی وقتی میای میای هی ازش دورتر میشی دلت بیشتر میگیره وقتی یادت میاد که چقدر اذیتش کردی عذاب وجدانت سه برابر میشه وقتی مادر میشی بیشتر درکش می کنی ...
28 آبان 1392

پاییز 92

... پاییز کویر در سایه مژگانت بی انتهاست ...     هلیا مشغول احوالپرسی با برفین البته به روش انگلیسی  (hello . how are u. nice to meet u . my name is hellya)   ...
28 آبان 1392

هلیای من ...

هلیای من امروز اولین روزی بود که شلوارتو خیس نکردی خودت خبر می دادی که جیش داری . نمی دونی چقدر خوشحالم دخترکم . روند توالت رفتنت خیلی کند پیش رفت اول نیم ساعت یه بار جیش می کردی کم کم شد یه ساعت یه بار و امروز دو ساعت یه بار شد . جایزه ها دو روزه برداشته شده . عمر شیرینم چقدر خوبه که هستی ترسی ندارم که بگم نفس از تو می گیرم
15 آبان 1392

دلنوشته

دخترم نفسم همه وجودم چه خوبه که هستی و تمام بودن مامان شدی . همه صبحها همه عصرها کنار زبان شیرینت سپری شدن برام لذت بخشه . روز به روز احساس می کنم بزرگتر میشی و دنیا رو بهتر می فهمی . امروز داشتم با مامان بتول صحبت می کردم از کارهای پیش رو می نالیدم نزدیکم ایستادی و گفتی این قدر غرغر نکنااا . عزیزم قشنگم خیلی مهربونی خیلی آدمها رو دوست داری . هیچوقت هیچ آدمی رو برات تشریح نخواهم کرد دنیا رو از دید خودت ببین . بدی و زشتی هیچ کس و هیچ چیز رو برات نمیگم . امشب با بابا رفتیم پارک . هر بچه ای که رد میشد می گفتی سلاااااام آقا پسر و یا اگه دختر بود می گفتی بیا باهام بازی کنیم بدو بیاااااا . بابا دیگه نفسش بند اومده بود . ذوق داشتنت رو تو چشماش...
7 آبان 1392

شوق مدرسه

کما کان مدرسه را دید می زنیم امروز صبح شیفت پسربچه ها بود هلیا گفت مامان پس بچه هایی که روسری مدرسه دارند کجان ؟ جواب دادم اونا ظهر میان . هلیا هر جایی که میره کیف قهوه ایش که مملو از از دفتر و مداد رنگی و کتابه می بره ولو توالت ... امیدوارم این شوق همیشگی باشه ....
7 آبان 1392

کار با آبرنگ

دفترنقاشی رو آورده آبرنگ هم برداشته می خواد نقاشی کنه . پس منم یا یه لیوان آب کنارش میشینتم هر رنگی رو که می گه روی قلموش حاضر می کنم بعد میگه این چی میشه ؟ میشه pink دوباره می گه این چی میشه ؟ میشه  red همین طور رنگها رو از خودش می پرسه خودش هم جواب می ده . بعد از اتمام کارش دور نقاشی های آبرنیگی رو خط میکشم ازش می پرسیدم دخترم چی کشیدی ؟ بالایی رو میگه یه ماهی بزرگ و پایینی رو هم میگه یه قارچه ... به مدت یه هفته به در یخچال زده میشه .   ...
6 آبان 1392

روز تولدم

به سرعت برق ناهار آماده کن به سرعت جت هم تصمیم بگیر بساط ناهار جمع کنی . با یه عدد هلیا .. این عکس منو یاد بابا لنگ دراز می اندازه ... اینم یه نوع سرسره یازیه البته با کله پایین اومدن هم یه مدلشه به بهونه تماشای فوتبال از سرسره دورش کردم ای دل غافل که هلیا عقبتر از من یه چاله گل پیدا کرده امروز هم تمام شد     ...
3 آبان 1392

29 سالگی

هرسال شب تولدم دفترچه خاطراتم را ورق می زنم امشب چشمم به این نوشته افتاد به گفته چارلی چاپین یه دوست بیشتر از هزار دشمن می تواند به تو ضربه بزند چرا که دوست از همه نقاط قوت و ضعف تو آگاهی دارد .... 
3 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد